من که یاری ندارم چشم انتظاری ندارم قاصدک برو برو که با تو کاری ندارم قاصدک به چشم من غصه ی یک دردی برو میدونم برای من خبر نیاوردی برو توی هفتا آسمون من یه ستاره ندارم کسی که عشقه منو به یاد بیاره ندارم ندارم دلی که یک لحظه به یادم بزنه ندارم هیچ کسی رو که فک کنی یار منه قاصدک برو برو که با تو کاری ندارم من که یاری ندارم چشم انتظاری ندارم
اگه دستم به جدايي برسه
اونو از خاطره ها خط مي زنم
از دل تنگ تمومه آدم ها
از شب و روز خدا خط مي زنم
اگه دستم برسه به آسمون
با ستاره ها قيامت ميکنم
نمي ذارم کسي عاشق نباشه
ماه و بين همه قسمت ميکنم
وقتي گاهي من و دل تنها مي شيم
حرفهاي نگفتني را ميشه ديد
ميشه تو سکوت بين ما دوتا
خيلي از نديدني ها رو شنيد
قصه جدايي ما آدم ها
قصه دوري ماست از خودمون
دوري من و تو از لحظه عشق
قصه سادگي گمشدمون
این روزها دلم که می گیرد
نگرانت می شوم
و می دانم اینهمه ابر را
برای قشنگی گوشه ی آسمان نگذاشته اند…
به سلامتي تو ...
تويي که الان پشت مانيتور قوز کردي . . . تويي که الان دلت واسه يه بي معرفت تنگه . . . تويي که ميخواي بهش زنگ بزني ولي غرورت نميذاره... تويي که بغضتو قورت ميدي که يه وقت گريه نکني ... تويي که هر آهنگي گوش ميدي ياد يه نفر ميفتي... تويي که تا مياي يه کاري کني ميگي : بيخيال... تويي که واس خودت آواز ميخوني.... تويي که اين روزا توي دنياي مجازي غرق شدي... تويي که حتي توي دنياي مجازي هم خودتو گم کردي... تويي که نميدوني چه ريختي خودتو خالي کن... اره رفيق به سلامتي توئي که حال و هوات مثل من طوفانيه
درد دارد ! وقتـــی مـی رود … و همــه مــی گــویند :
دوستتــــــ نداشتـــــ …
و تـــو نمــی تـــوانـی بــه همــه ثـــابتــــ کنـــی
کــه هـــر شبـــــــ
بــا عـــاشقـــانه هــایـش خـــوابتـــــ مــی کــرد !!
چقدر خوبه وقتی با عشقت قهر میکنی و بر خلاف ميلت ميگي: ديگه دوستت ندارم، ديگه نميخوامت... اين جمله رو بشنوي: غلط كردي، چه بخواي چه نخواي مال منــــي...
امشـــب از آن شــب هایی اســـت که ... ! دلـــم هــــوای آغوشـــت را کــرده افســـــــوس.... که جــز پاهای بغـــل کرده ام مهمـــان دیگـــری نـدارم
تو اون شام مهتاب کنارم نشستی
عجب شاخه گلوار به پایم شکستی
قلم زد نگاهت به نقشآفرینی
که صورتگری را نبود این چنینی
پریزاد عشقو مهآسا کشیدی
خدا را به شور تماشا کشیدی
تو دونسته بودی چه خوشباورم من
شکفتی و گفتی از عشق پرپرم من
تا گفتم کی هستی؟ تو گفتی یه بیتاب
تا گفتم دلت کو؟ تو گفتی که دریاب
قسم خوردی بر ماه که عاشقترینی
توی جمع عاشق، تو صادقترینی
همون لحظه ابری رخ ماهو آشفت
به خود گفتم ای وای! مبادا دروغ گفت
گذشت روزگاری از اون لحظهی ناب
که معراج دل بود به درگاه مهتاب
در اون درگه عشق چه محتاج نشستم
تو هر شام مهتاب به یادت شکستم
تو از این شکستن خبر داری یا نه
هنوز شور عشقو به سر داری یا نه
هنوزم تو شبهات اگه ماهو داری
من اون ماهو دادم به تو یادگاری
هــ ـے روزگـــــــار
مــ ـن به درکــــــــ
خـودتــ خــســتـهــ نـشـدے
از دیـدن تــصویــر تــــکرار درد کـشــیدنــ مــטּ؟....
ϰ-†нêmê§ |