سکوت سکوت... سکوت بس است فریاد میخواهم ان هم دیوانه وار

تو چه میدانی ...

از شب هایی که دنیا دور سرم می چرخید...

اما من با تمام قدرت ، به دور تو می چرخیدم؟!

تو چه می دانی ...

از روزهایی که بغض های دنیا برای من می ترکیدند...

ومن ، بی توجه ،با همه وجود ،برای تو می خندیدم...؟!

تو چه می دانی...

یک شنبه 5 خرداد 1392 20:28 |- یاسی -|

مثل بادبادکی که دست کودکش را گم کرده باشد

رها می شوم توی آسمان تو که اگر نبودی زمین معنا نداشت

آخر خیلی وقت است دیگر پاهایم روی زمین نیست

درست از وقتی دستم را گرفتی

من راه رفتن بلد نبودم و تو پریدن یادم دادی

ولی ندانستی باد مرا می برد اگر دستت نباشد

خفه می شوم اگر هوای تو نباشد

خودت رها بودی مرا چرا رها کردی

مرا به باد سپردی که پریدن یاد بگیرم یا راه رفتن فراموش کنم

حالا این منم بی تو

بی هوای تو

بی دستان تو

بی مقصد ، بی مقصود

بی هیچ امیدی به رسیدن

اصلا می فهمی چه می گویم ؟؟؟

به همین سادگی بر بادم دادی گلم

اینها را گفتم تا بدانی چرا دوستت دارم...

یک شنبه 5 خرداد 1392 20:25 |- یاسی -|

میروم تا در میخانه کمی مست کنم

جرعه بالا زنم و آنچه نبایست کنم

آنقدر مست که اندوه جهانم برود

استکان زیر لبم باشد و جانم برود

برود هرکه دلش خواست شکایت بکند

شهر باید به منه غمزده عادت بکند

یک شنبه 5 خرداد 1392 20:18 |- یاسی -|

ميدوني تلخ ترين بازي روزگار چيه؟؟؟

تو چشم بذاري و من قايم بشم

تو بري يكي ديگه رو پيدا كني و من واسه هميشه گم بشم!!!

یک شنبه 5 خرداد 1392 20:11 |- یاسی -|

من دلم مي‌خواهد


خانه‌اي داشته باشم پر دوست

کنج هر ديوارش

دوست‌هايم بنشينند آرام

گل بگو گل بشنو...؛

 

هر کسي مي‌خواهد

وارد خانه پر عشق و صفايم گردد

يک سبد بوي گل سرخ

به من هديه کند

 

شرط وارد گشتن

شست و شوي دل‌هاست

شرط آن داشتن

   يک دل بي رنگ و رياست...

 

بر درش برگ گلي مي‌کوبم

روي آن با قلم سبز بهار

مي‌نويسم  اي يار

خانه‌ي ما اينجاست

 

تا که سهراب نپرسد ديگر

" خانه دوست کجاست ؟ "


 

جمعه 3 خرداد 1392 14:11 |- یاسی -|

فاجعــــه یعنى…

 


آنقدر در تو غــرق شـــده ام

 


که از تلاقـــى نگاهـــم با دیگرى احســـاس خیانــت میـــکنم!!


عشـــق یعنى همین…

جمعه 3 خرداد 1392 13:56 |- یاسی -|

 

شب شد خورشید رفت

 

آفتابگردان به دنبال آفتاب

 

آسمان را جستجو میکرد

 

 ناگهان ستاره ای چشمک زد!

 

آفتابگردان سرش را به زیر انداخت

 

 و گفت:

گلها خیانت نمی کنند

جمعه 3 خرداد 1392 13:46 |- یاسی -|

 


 

....باران که می بارد ....

 

 

.... دلم برایت تنگ تر می شود....

 

 

.... راه می افتم ....

 

 

.... بدون چتر ....

 

 

.... من بغض میکنم ....

.... آسمان گریه ....

 

جمعه 3 خرداد 1392 13:41 |- یاسی -|

  

  •  
    هرجا بری.....هرچی بشه.... 

  •  
    بدون که دل نمی کنم.....
  •  
     
  •  
    هرکی سر راهت اومد....
  •  
     
  •  
    بدون که عاشقت منم.....
  •  
     
  •  
    هرچی بگی همون می شم.....
  •  
     
  •  
    هرچی بخوای بهت میدم.....
  •  
     
  •  
    هرجا بگی باهات می یام....
  •  
     
  • جواب خندتو می دم.....

 

یک شنبه 29 ارديبهشت 1392 17:35 |- یاسی -|


باز باران بی ترانه
 
گریه هایم عاشقانه
می خورد بر سقف قلبم
یاد ایام تو داشتن
می زند سیلی به صورت
باورت شاید نباشد
مرده است قلبم ز دستت
فکر آنکه با تو بودم
با تو بودم شاد بودم
توی دشت آن نگاهت
گم شدن در خاطراتت

شنبه 28 ارديبهشت 1392 17:51 |- یاسی -|

ϰ-†нêmê§