تو چه میدانی ...
از شب هایی که دنیا دور سرم می چرخید...
اما من با تمام قدرت ، به دور تو می چرخیدم؟!
تو چه می دانی ...
از روزهایی که بغض های دنیا برای من می ترکیدند...
ومن ، بی توجه ،با همه وجود ،برای تو می خندیدم...؟!
تو چه می دانی...
مثل بادبادکی که دست کودکش را گم کرده باشد
رها می شوم توی آسمان تو که اگر نبودی زمین معنا نداشت
آخر خیلی وقت است دیگر پاهایم روی زمین نیست
درست از وقتی دستم را گرفتی
من راه رفتن بلد نبودم و تو پریدن یادم دادی
ولی ندانستی باد مرا می برد اگر دستت نباشد
خفه می شوم اگر هوای تو نباشد
خودت رها بودی مرا چرا رها کردی
مرا به باد سپردی که پریدن یاد بگیرم یا راه رفتن فراموش کنم
حالا این منم بی تو
بی هوای تو
بی دستان تو
بی مقصد ، بی مقصود
بی هیچ امیدی به رسیدن
اصلا می فهمی چه می گویم ؟؟؟
به همین سادگی بر بادم دادی گلم
اینها را گفتم تا بدانی چرا دوستت دارم...
میروم تا در میخانه کمی مست کنم جرعه بالا زنم و آنچه نبایست کنم آنقدر مست که اندوه جهانم برود استکان زیر لبم باشد و جانم برود برود هرکه دلش خواست شکایت بکند شهر باید به منه غمزده عادت بکند
تو چشم بذاري و من قايم بشم
تو بري يكي ديگه رو پيدا كني و من واسه هميشه گم بشم!!!
من دلم ميخواهد
فاجعــــه یعنى…
آنقدر در تو غــرق شـــده ام
که از تلاقـــى نگاهـــم با دیگرى احســـاس خیانــت میـــکنم!!
عشـــق یعنى همین…
شب شد خورشید رفت
آفتابگردان به دنبال آفتاب
آسمان را جستجو میکرد
ناگهان ستاره ای چشمک زد!
آفتابگردان سرش را به زیر انداخت
و گفت:
گلها خیانت نمی کنند
....باران که می بارد ....
.... دلم برایت تنگ تر می شود....
.... راه می افتم ....
.... بدون چتر ....
.... من بغض میکنم ....
.... آسمان گریه ....
ϰ-†нêmê§ |