خدایا .. من همانی هستم که وقت و بی وقت مزاحمت می شوم
همانی که وقتی دلش می گیرد و بغضش می ترکد، می آید سراغت
من همانی ام که همیشه دعاهای عحیب و غریب می کند
و چشم هایش را می بندد و می گوید
من این حرف ها سرم نمی شود. باید دعایم را مستجاب کنی
همانی که گاهی لج می کند و گاهی خودش را برایت لوس می کند
همانی که نمازهایش یکی در میان قضا می شود و کلی روزه نگرفته دارد
همانی که بعضی وقت ها پشت سر مردم حرف می زند
گاهی بد جنس می شود البته گاهی هم خود خواه
حالا یادت آمد من کی هستم
گاه دلتنـــــــگ می شوم دلتنـگتر از تمام دلتنگـــــــــی ها
حسرت ها را می شمارم
و باختن ها
وصدای شکستن را
... نمیدانم من کدامین امید را ناامید کردم
وکدام خواهش را نشنیدم
وبه کدام دلتنگی خندیدم
که چنین دلتنگــــــــــــــــم
روزی از روزها ،
شبی از شب ها ،
خواهم افتاد و خواهم مرد ،
اما می خواهم هر چه بیشتر بروم
تا هرچه دورتر بیفتم ،
تا هرچه دیرتر بیفتم ،
هرچه دیرتر و دورتر بمیرم .
نمی خواهم حتی یک گام یا یک لحظه ،
پیش از آن که می توانسته ام بروم و بمانم ،
افتاده باشم و جان داده باشم ،
همین
(دکتر علی شریعتی)
من مي دانم
دلم تا همیشه در وسط ترین
نقطه ی زندگیت جا مانده است ...
جایی بین خواستن و نخواستن ...
جایی بین بودن و نبودن ...
جایی بین رفتن و نرفتن ...
جایی بین ....... این نقطه های خالی ...
جا مانده ام
روزگـار لَعنتــی ...
هـــَـــــــــر سـازی کِـه زدی رَقصیـدمـ.
بـی اِنصـاف یکبــار هَـم تـو بِـه سـاز مَـن بـِــرقــص ؛
ببیــــــــن ...
دِلــمـ چـِـه " شـــــــــــوری " میـزَنـد ...؟!
آهسته و بی سرو صدا
تند تند و پر هیجان ...
هرجوری که دلت خواست
فدای سرت
دیگر چه فرقی می کند !؟؟
وقتی هزار بار بند خورده است این چینی ی نازک تنهـــایی من
تو فقط بیــــا نفس
جایی هست که دیگه کم میاری
از اومدن ها , رفتن ها , شکستن ها . .. .
جایی که فقط میخوای یکی باشه ، یکی بمونه نره
واسه همیشه کنارت باشه
من الان اونجام .....!
... تو کجایی ؟
سلام کافه چي..
امشب نهقهوه ميخورم نه حتي چيز ِ ديگري
فقط برايش يک پيغام دارم !
اگر آمد به او بگو !
فلاني گفت :
تو که باشي مرا هيچ باکي از هيچ جاده اي نيست ،
با تو تا نا کجا هم مي آيم ،
حتي تا پشت ِ کوه ِ قاف !
تو فقط باش ،
همين !
مـن بـدم . . . تـو خـوب بـــاش . . .
دیگــر ، سراغـم را نـگـیـر
خـودم را جـایی در این زندگــی گــُم کرده ام
دنبالـــــم نگرد . . . پـیـدایـم نـمـیـکـنی
نـفـس بـکـش . .
به جـای من هـم اگر تـوانستی مهربـــــانی کن
و بـعـد از مـن ، شـبـهـا بـه سـتـاره ام لـبـخـنـد بـزن
و مـاه کـه کـامـل شد ، از جــانـب مـن آرزویـی کـن
خودت هم منت بر سرم بگذار
و فـرامـوش کـن که زمـانی بـوده ام
خـودم نـیـز ، چـنـیـن خواهـــــم کرد
مَـــــن خَسته اَمـ و . . .
غـــرورَمـ اجــــازه نِمیدَهــــد بیُفتَمـ از پا . . .
حَتــــــی . . .
تَبَـــرهایی که دَر ریشــــه اَمـ گـــــیر کرده اند . . .
با تَعجُبـــ نگــاهَمـ میکنند و میگـــویَند :
اینــ دِرَخــــتـ مگـــر چندســــاله استـــ !
ϰ-†нêmê§ |