سکوت سکوت... سکوت بس است فریاد میخواهم ان هم دیوانه وار

در انتظار توام
در چنان هوایی بیا
که گریز از تو ممکن نباشد
..

تو
تمام تنهایی‌هایم را
از من گرفته ای

خیابان‌ها
بی حضور تو
راه‌های آشکار
جهنم‌اند

شمس لنگرودی


†ɢα'§ : دوستت خواهم داشت در ســـــــکوت که مبادا در صـــــــدایم توقعی باشد که خاطرت را بیازارد,
شنبه 29 تير 1392 19:11 |- یاسی -|

خدایا… میخواهم اعتراف کنم
دیگرنمیتوانم ، خسته ام
من امانت دارخوبی نیستم
“مراازمن بگیر”
مال خودت
من نمیتوانم نگهش دارم….

جمعه 28 تير 1392 22:25 |- یاسی -|

 پنج وارونه چه معنا دارد؟
خواهر کوچکم از من پرسید: پنج وارونه چه معنا دارد؟
….

من به او خندیدم, گفت: روی دیوار و درختان دیدم!
باز هم خندیدم
گفت: دیروز خودم دیدم که مهران پسر همسایه،

پنج وارونه به مینو می داد!
آنقدر خنده برم داشت که طفلک ترسید،

بغلش کردم و بوسیدم و با خود گفتم:
بعد ها وقتی سقف کوتاه دلت لرزید بی گمان می فهمی

پنج وارونه چه معنا دارد

“سهراب سپهری“

 

جمعه 28 تير 1392 22:20 |- یاسی -|

من از این تنهایی
از این که دیر می آیی
از این که روزی به من بگویی
تو به من نمی آیی
می ترسم….
چرا نمی دانی تو
چگونه بی تو زمان میگذرد
بارها این را از خودم می پرسم
من می ترسم…می ترسم…

جمعه 28 تير 1392 22:17 |- یاسی -|

سَــرَم سَـــنـگــیـنــی مـی کُــنَـد

 
 
 
شـانِـه هــایَــت کــو ... ؟؟؟
 
 
تـــا تِــکـیـِـه گــاه شَــوَنـــد
 
 
شــایَــد از پَــنـاهـگــاهِ چَــشـمـانَــم خـــارِج شَــوَنـــد
 
 
قَــطــرِه هــایِ دِلــتَــنــگــی" ...
جمعه 28 تير 1392 17:2 |- یاسی -|

برای عشق تمنا كن ولی خار نشو

برای عشق قبول كن ولی غرورتت را از دست نده

برای عشق گریه كن ولی به كسی نگو

برای عشق مثل شمع بسوز ولی نگذار پروانه ببینه

برای عشق پیمان ببند ولی پیمان نشكن

برای عشق جون خودتو بده ولی جون كسی رو نگیر

برای عشق وصال كن ولی فرار نكن

برای عشق زندگی كن ولی عاشقونه زندگی كن

 برای عشق بمیر ولی كسی رو نكش

برای عشق خودت باش ولی خوب باش

 

جمعه 28 تير 1392 16:55 |- یاسی -|

 
شب ها خوابم نمی برد…

از درد ضربات شلاق خاطراتت روی قلبـــــم

بی انصاف…

محکم زدی ،

جایش مانده است…

 

جمعه 28 تير 1392 16:51 |- یاسی -|


نمیدانم پس از مرگم چه خواهد شد؟

نمیخواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم

چه خواهد ساخت؟

ولی بسیار مشتاقم،

که از خاک گلویم سوتکی سازد

گلویم سوتکی باشد بدست کودکی گستاخ و بازیگوش

و او یکریز و پی در پی،

دَم گرم ِخوشش را بر گلویم سخت بفشارد،

و خواب ِخفتگان خفته را آشفته تر سازد.

بدینسان بشکند در من،

سکوت مرگبارم را…



دکـتــر عـلـی شــریعـتـی

پنج شنبه 27 تير 1392 15:23 |- یاسی -|


باز باران ، بی طراوت ، کو ترانه؟!

سوگواری ست ،رنگ غصه ، خیسی غم ،

می خورد بر بام خانه ، طعم ماتم .

یاد می آرم که غصه ، قصه را می کرد کابوس ،

بوسه می زد بر دو چشمم گریه با لبهای خیسش.....
 

پنج شنبه 27 تير 1392 15:10 |- یاسی -|

دلـــم ...

نه عشق آتشين ميخواهد ، نه دروغ هاي قشنگ .... !

نه سکوت تلخ شاعرانه ...

نه ادعاهاي بزرگ ...

نه بزرگي هاي پُر ادعا .... !

دلم يک فنجان قهوه ي داغ ميخواهد ...

و يک دوست که بشود با او حرف زد ... !

چهار شنبه 26 تير 1392 17:39 |- یاسی -|

ϰ-†нêmê§