چشمها همه کورند . شاید هم نمی خواهند ببینند .
و باز من هستم ولی تنها … دستم را دراز می کنم…
به سوی چه کسی؟
و من باز پیدا نیستم . همه دورند. دردها ، همه نزدیک و آشکار!
ولی درد من چه پنهان است
و من آماده ام تنها که با دنیا بجنگم.
زندگی سخت است، با یاد کسی سوختن، ساختن،سخت است…
شاید هم دلم تنگ است!
و من باز میآیم به سوی آشنایی دیرینه، و تو باز هم از من می گریزی با همان نگاه همیشگی
، با همان نگاه سرد و سوزان
و من تنها به این لحظه پایبندم و من تنهاتر از هر لحظه دلتنگم…
نظرات شما عزیزان:
ϰ-†нêmê§ |